سفارش تبلیغ
صبا ویژن


باران عشق

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی?!

قصه ی عشقمان!


فاتحه ی دستور زبان را هم خوانده است...!


نوشته شده در یکشنبه 90/4/26ساعت 6:16 عصر توسط شادی| نظر|

نفرین به تو ای غریبه

به تو که روزی اشنا ترین لحظه هایم بودی!

سکوت خسته و قلب شکسته ام را ببین با من چه کردی؟

ایا تاوان عاشق شدن و عاشق بودن این است؟!

اگر چنین است پس نفرین بر عشق...

روزگار تنها شدنم را در جاده ی انتظار می گذرانم

نفرین به تو ای غریبه...

باز میان شقایق های سرخ گم خواهم شد

میروم تا شاید این بار غریقی را با خیلی از امواج

محبت به سوی ساحل مهربانیم بکشانم

چیزی بگو چیزی نخواهم گفت

سکوت های سر به زیر از کودکی با من است

و من این بار میخواهم عاقلانه ببینم نه عاشقانه...


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 8:39 عصر توسط شادی| نظر|

بالاخره اومدم...بلبلبلوپوزخنداز همتون معذرت میخوام که یهو غیب شدم.شرمنم ازتونشرمندهشرمندهفکرنکنین بی معرفتما نه بخدا یه مشکلی داشتم نمیتونستم بیام... وای دلم واسه همتون یه ذره شده بود...بووووساز همه دوستان عزیزم که تو این مدتی که نبودم به وبم اومده بودن نهایت تشکر رو دارمگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما.خیلی دوستون دارم...بووووسدوست داشتنقول میدم بیام به همتون سر بزنمدوست داشتندوست داشتندوست داشتن


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/15ساعت 5:34 عصر توسط شادی| نظر|


Design By : Night Skin